پس از ما تیره روزان، روزگاری میشود پیدا
قفای هر خزان، آخر بهاری میشود پیدا
مکش ای طور را با افسرده حالان گردن دعوی
که در خاکستر ما هم شراری میشود پیدا
من خونین جگر از بس که با خود داغ او بردم
کنی هر جا به خاکم، لاله زاری میشود پیدا
به استغنا چنین مگذر ز من ای برق سنگین دل
مرا در آشیان هم مشت خاری میشود پیدا
فراموشم نخواهد کرد آن سرو روان، اما
بهار رفته بعد از انتظاری میشود پیدا
حزین ار خویشتن را از میان گم گشته انگاری
در این دریای بی پایان، کناری میشود پیدا
|
از محبت گم گشته سخن مگو
محبت هرگز از میانه نمیرود
عشق اگر قلب دیگری را سیراب نکند
آب آن دوباره به سرچشمه باز خواهد گشت
و بسان باران همه جا را سبزه زاران خواهد ساخت
آبی را که فواره بیرون میفرستد
دوباره به فواره باز خواهد گشت
|
زن پهلوانی است که دلیرترین مردان را در سخت ترین اوقات خشم ارام میکند
زندگان . مردگان هستند که ایام مرخصیشان را در این دنیا میگذرانند
شما که نمی دانید امروز چه می شود به فردا افتخار نکنید
جوانی نیز مانند پاکترین و بهترین عشقها سرانجامی ندارد
در میان امواج درجاده های پر فراز و نشیب و در دریا ها بدنبال خوشبختی می دویم در حالیکه خوشبختی در اینجا است
|