تمام عاشقانه ها فدای یک نگاه تو
که عشق، عشق می کند فدا شود برای تو
تو از همیشه آمدی به گاه گاه شهر ما
نصیب کوچه مان نشد عبور گاه گاه تو
نشان به آن نشان که من همیشه پشت پنجره
تو را مرور می کنم از ابتدای راه تو
از آسمان شنیده ام که در غروب حل شدی
و بعد از آن مگر کسی ندیده روی ماه تو
بیا که جز تو هیچ کس نمی رسد به داد من
که من سقوط کرده ام به عمق پرتگاه تو
|
عشرت چگونه آید، گر عاشقی ندانی
از عشق زنده باشد هستی زندگانی
با هیچ ناشنیده ز اسرار دل سپردن
هرگز مباد سهمی زین عشرت نهانی
طی طریقت ما کرده است پیر مرشد
هر آنکه داد با دل سرمایهی جوانی
منزل کنی تو هرجا کآنجا دلی اسیر است
زین روست همچو اختر بینام و بی نشانی
طاقت ز کف بدادم ای میهمان قابل
چون خواستم که نزدم تا صبحدم بمانی
از خواب غفلت ای دل دیده اگر گشایم
خواهم گرفت رختم زین خوابگاه فانی
با صد حدیث مکتوب نتوان گشود رمزی
عشق است رهگشایم اما به بیزبانی
عشق و صفا و مستی در بحث ما نگنجد
بیهوده عاشقی را در حرف میکشانی
خود را مزن به کوری گر در ره طریقت
صد آیه و علامت دیدن نمی توانی
شیدا اگر توانی شیدا شدن بیاموز
کز ماهیت نباشد نامت جدا زمانی
|
پس از ما تیره روزان، روزگاری میشود پیدا
قفای هر خزان، آخر بهاری میشود پیدا
مکش ای طور را با افسرده حالان گردن دعوی
که در خاکستر ما هم شراری میشود پیدا
من خونین جگر از بس که با خود داغ او بردم
کنی هر جا به خاکم، لاله زاری میشود پیدا
به استغنا چنین مگذر ز من ای برق سنگین دل
مرا در آشیان هم مشت خاری میشود پیدا
فراموشم نخواهد کرد آن سرو روان، اما
بهار رفته بعد از انتظاری میشود پیدا
حزین ار خویشتن را از میان گم گشته انگاری
در این دریای بی پایان، کناری میشود پیدا
|